رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

رها گلی

بیرون از خونه رو دوست نداری

دیشب با بابا رضا رفتیم خونه مامانی.بیچاره خاله سمیرا با پادرد و آوا فضول داشت فرش آشپزخونه رو شامپو میزد.خیلی دوست داشتم کمک کنم ولی با وجود تو و گریه هات و آوا گلی نمیشد. تو خونه که حاضرت میکردم خوب و شاد و خندان ب ودی تا رفتیم از خونه بیرون گریه میکردی .تو خونه مامانی هم همش نق میزدی.در صورتی که تو خونه خودمون میذاریمت واسه خودت دستتو میخوری یا سعی میکنی غلط بزنی و بچرخی. منم تو رو هر چند وقت میدادم مامانی و با آوا کیثافت بازی میکردم.بزرگ شده ماشاالله.چون تا الان با من وای نمیستاد بازی کنه و میرفت پی فضولی هاش ولی دیشب هواپیما شدیم.ببعی شدیم.صدای حیوونارو در میآوردیم.چون تورو دوست داره اون وسط هم یه سری ازت میزد .میگفت نی نی نی...
21 بهمن 1392

جای صبح با شب قاطی شده

سلام گل مامان.دو روزه که ساعت 5:30 میخوابی.منو بابا رضا خیلی خسته شدیم.استعداداتم شبا شکوفا میشه.جدیدا مثل پرگار میچرخی به سمت عقربه های ساعت.سرتم مرکز دایره ای که با پاهات میچرخونیه. به دستا و انگشتات دقت میکنی.سعی میکنی اسباب بازی هاتو بگیری بذاری دهنت. دیشب دو خوابیدی با پتو و سشوار.باورم نمیشد اینقدر راحت خوابیدی.هی بلند میشم شکمتو نگا میکردم ببینم نفس میکش یا چون سابقه نداشت... صبح بیدار شدم8:30برای شیر دادنت.بعدم اومدم نت که امتحان ضمن خدمتو بدم.11بیدارت کردم.خوش اخلاق بودی خدارو شکر.خاله سمانه اومد دیدنت ساعت 1.تا 2باهات بازی میکرد. امروز واسه تولد بابایی محسن کارواش سفارش دادم.راستی واسه عروسی الهه همسایه دعوت شدم نم...
20 بهمن 1392

سردرد از گریت

سلام گوگولی مامان. خدارو شکر قورمه سبزی اذیتت نکرد.دیشب مهمون داشتیم ماهان اینا با مامانی و بابایی.خیلی خوشحال شدم چون یک هفته بود که بجز تو و بابات کس دیگه ای رو ندیده بودم.خاله سمانه سرماخورده بود بیچاره از دور باهات بازی میکرد.ماهانم طفلی برام آشپزخونه رو جارو کرد.عقش خاله. هفت و نیم شب از خواب بیدار شدی.یکم خوب بودی ولی نمیدونم چرا این یکی دو ماهه میخوای شیر بخوری باید بخوابی بعد تو خواب بهت شیر بدم.دستتم سفید میکنی از بس میخوریش. خلاصه مهمونا که رفتن بیدار بودی تا چهار صبح.یکساعت تو پتو تابت میدیم اونوقت میذاریمت زمین 5دقیقه میخوابی.صبح از چهار تا هفت شیر نخورده بدی واسه شیر گریه کردی بهت دادم شروع به گریه کردی. با بابا رض...
16 بهمن 1392

خاله سمیرا

سلام خاله سمیرا جون.آوا  و  ماهان عقش خاله هستن. ای خواهر لوبیاهارو سه روز با زیره  نم کردم که جوونه زده بعد پوست کندم با گوشتا گذاشتم بپزه.له شدن.من به عشق لوبیاها درست کردم.(اااا ایی اووو) اگه امروزم دلدرد بشه که..... الان خانم چون در طی شب بیدار میشدن غش کردن کنار بخاری آوا گلگلی رو بووووووووس کن از 5شنبه از خونه بیرون نرفتم فقط یکبار رفتم دکی و زود برگشتم بداد مامان برسم که رها گریه میکرد. هرکس واسه آروم کردن دلدرد نی نی سه ماه و نیمه و گریه هاش راهکاری داره بگه لطفاو همچنین چجوری وزن کم کنم از اسفند دیگه میخوام همه چی بخولم.منم گنا دارم سه ماه فقط گوشت و مرغ و ماهی آبپز خوردم شبام سیب زمینی ...
15 بهمن 1392

گریه و برف

چشم صفورا جان اینم از عکس نی نی ما     خوش اخلاقی   گریه   دقت میکنی   خوشحالی که میشینی   اعصاب نداری دلدردی   یک لحظه افتخار خنده دادی بما   اینم برف امروز   اینم حیاط خونه همسایه ک کن صبح بی اعصاب و با سرما و گریه بیدارشی این صحنه رو ببینی ...
15 بهمن 1392

15بهمن گریه و برف

از دیروز یکدقیقه هم خوش اخلاق نبودی مامان.همش گریه گریه گریه.از بیخوابی منو بابات داریم میمیریم. دیروز بابات نرفت سرکار ولی نتونست بخوابه.یعنی تو نذاشتی.بیچاره تا حالا اینجوری ندیده بودمش.اشک توچشماش جمع شده بود میگفت خوابم میاد ولی از سردرد دارم میمیرم. دنبال چند ساعت خواب بدون گریه ی تو.دیروز ناهار عدس پلو و ماست خوردم بعد سه ماه و نیم.ولی بخاطر همون فکر کنم دلدرد بودی.دهن ما رو مامان جان........ توساعت 12با صدای سشوار و برق روشن خوابیدیم.2بیدار شدی باز 4:30 باز 5 بااز 5:30 که دیگه از بس گریه کردی نتونستیم با بابا بخوابیم.دستامونم خسته شده بود از تو پتو تابت دادیم. گریه و فضولی باهم که بابا رضا در رفت سرکار.هی گفتم منو با ...
15 بهمن 1392

بهمن92

رفتی تو چهار ماه.باورم نمیشه اندازه ی یک سه ماه تعطیلی گذشت.خیلی زود گذشت.تازه دارم به روزایی که باید برم مدرسه نزدیک میشمو دلم نمیخواد برسه.دوست دارم همش پیشم باشی. مامانای خانه دار چه خوش به حالشونه همیشه نی نی هاشون کنارشونن. بازم خدارو شکر که پنجشنبه ها تعطیلمو سه ماه تابستونم تعطیلم.حالا میفهمم خاله سمیرا چه دلی داره که کل سال و کل هفته رو صبح ها آوا گلی رو نمیبینه.خیلی سخته  دارم واسه اردیبهشت که سرکارم واست شیر میدوشم.خدا کنه دو سال کامل شیر بخوری.دوست دارم قوی باشی. دلم تنگ شده واسه روزایی که با بابا رضا میرفیتم بازار خرید یا دو تایی دور میزدیم.ولی الان تا حاضرت میکنم گریه میکنی تا تو ماشین.تو ماشینم ص...
12 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها گلی می باشد